اسیری پشت میله های زندان
لبریز از عشق پاک مردم
رایحه ای از کلام کفر می افشاند
با سری برهنه
لبی خاموش
و سینه ای از فریاد
تصویری از حقیقت می نگاشت
زندانبان ثانیه ثانیه زندگی اش را می بلعید
چشمهای فضول بند بند وجودش را گدایی می کرد
میان دزد و دغل و تبهکار خرمی از کف می داد ***
گاهی در سیاهی شب، خسته اما مغرور
بر گذشته مبارزه و مقاومت سر می نهاد و در حالیکه درد
و رنج از مژه هایش می چکید، برابری را در
افق خیالش به پرواز در می آورد، عدالت را
با دریدن ابرهای تیره به گوش ستاره می رسانید
و آزادی را در تصویری از رستاخیز تصور می کرد
بی گمان شوق آتشین به کسب آزادی او را
به پیش می راند، و قلم سلاح به دستش می داد
تا روزها آرامش و سکوت را از هوچیگران بند
و جیره خود را از شب پرستان رذل فراچنگ آورد
***
گرچه دود کارفرما و مالک و مشتی نیمه انسان لیبرال
چشمانش را آزار می داد و هیاهویشان ذهن او را حتی در درون
سلول های تاریک نمور زندان بر آشفته می کرد
اما او و همرزمانش دقیقه ها و ثانیه ها را با امید اینکه روزی
خواسته هایشان همچون فانوسی راه عمل را روشن کند، سپری می کنند
آنها می دانند که باید بر قدم پایداری و استقامت پای فشارند
وآنها می دانند که هر تپش قلبی در زندان کوچک بی عدالتی
خون گرم آزادیخواهی را در رگهای پرولتاریای جهان جاری خواهد کرد
***
آه، ای مردم_ گناه و جنایت اینان تنها در این است
که تو را ای خلق زجر دیده، ای رنجبران ستمدیده
درهم خمیده و غم آلود، دردناک و هراسناک می بینند
می بینند که تنها و تنها چکمه پوشان و دستار بندان جبار نیستند
تا همچون 50 و 60 زنجیرهای خونین را استوار کنند
بلکه اینک هر مرد عامی ای سرزمین تو را به اسارت کشیده است
نمایشی بزرگ که در آن نارنجی پوشان نیز به صحنه آمده اند
و از اصلاح طلب و راحت طلب همگی به گروه نمایش پیوسته اند
راستی که چه خوب این عافیت جویان با نقشهایشان سازگارند
آنها می خواهند هم مردمی باشند و هم شاه باشند
هم فانوس دریایی باشند و هم دریای لاینتهی
پنداشته اند که جهان را سرمست و ناهوشیار ساخته اند
غافل از اینکه دگر بار فروغ خاموش نشده آزادی به التهاب در آمده است
و بسیاری چه در زندان کوچک، ایران و چه در زندان بزرگتر، جهان ما
رویای آن را دارند
بدانید که فردا روزی دگر است
زندان اوین _ دی ماه 1383
برگرقته از نشریه دانشجویی خاک